پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

ناقوس خاطره ها

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب رمان

کتاب ناقوس خاطره ها نوشته نیلوفر لاری
توضیحات

کتاب ناقوس خاطره ها نوشته نیلوفر لاری

تیام در حالی که چهره اش از فرط هیجان ناخوشایندی که از وجودش فوران می شد برافروخته و گلگون بود، سری تکان داد و گفت: «معلوم نیست کجا رفته! به هر جایی که فکر می کردم و حدس می زدم خبری ازش داشته باشن سر زدم، اما همه از اون بی خبر بودن. حتی صاحبخونه شون هم مات و مبهوت بود و نمی دونست چرا به این سرعت رفتن و اصلاً توضیح مناسبی به اونها ندادن.» بعد از چهرۀ منقبض و بی تفاوت خواهرش کفرش بالا آمد، با عصبانیت گفت: «برای تو مهم نیست! نه! اصلاً چه فرقی می کنه که اون توی این شهر باشه یا بی خبر با خونواده اش به شهر دیگه ای رفته باشه، این طور نیست؟» و وقتی پاسخ مأیوس کنندۀ او را شنید، بدتر دچار انسداد قلبی شد و کنترل اعصاب خودش را از دست داد. «نه، معلومه که مهم نیست! اون دیگه تو زندگی من نقشی نداره. ما برای همیشه راهمون رو از هم جدا کردیم!» «بله! خوب اینو می دونم. لازم به یادآوری تو نبود! یه شبه عاشق شدی و یه شبه جا زدی! کسری بیچاره قربونی هوس بازیهای تو شد! آه، وقتی فکر می کنم با همۀ سنگدلی ت چطور با احساسات پاک اون بازی کردی، می خوام از غصه و ناراحتی داد بکشم و سرمو به دیوار بکوبم!» بعد انگار که داشت با خودش حرف می زد، زیر لب به حالت نجوا گفت: «از اینکه تو وصال شما سهیم بودم، نمی تونم خودمو ببخشم. آه، طفلکی کسری!» سرش را میان دستهایش گرفت و همان طور که در طول اتاق نشیمن مشغول قدم زدن بود، با صدای بلند گفت: «سر در نمی آرم چطور پدر و مادر انقدر راحت می تونن با این مسئله کنار بیان! به دخترشون اجازه می دن تو سن چهارده سالگی تن به یه ازدواج عاشقانه بده و یه سال بعد راحت تر از قبل دستهاش رو برای جدایی باز می ذارن! شاید باید به وجود چنین پدر و مادر روشنفکر و متمدن و باکلاسی به خودمون ببالیم!» تمنا از گوشۀ چشم نگاهش کرد و لب روی لب فشرد و منتظر ماند تا برادرش هر طور که دلش می خواهد از حرفهای بی ربطش نتیجه گیری کند. اما از لبخند تمسخرآمیزی که روی لبان او منقوش بود، به قدری مشمئز شد که حس کرد سراپای وجودش دچار کرختی و رخوت بی حس کننده ای شده است. فکر کرد: چرا باید هر بار به طریقی منو به یاد اون بندازه؟! چرا اصرار دارن عفونتهای سرپوش نهادۀ قلبی مو باز کنن و زهر تلخ حسرت رو به زور بهم بچشونن؟ من باید اونو فراموش کنم! اون هم لابد به قصد فراموش کردن من این شهر رو ترک کرده! هرچند می دونم حالا دیگه باید قلبمو برای همیشه از اون رها شده ببینم، اما نمی دونم چرا حس جنون آمیزی منو به دلتنگی ش دچار می کنه! ....

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.