قصه از این قرار بود

کتاب قصه از این قرار بود نوشته لائورا والیاسیندی

رئيس قبيله اي صحرانشين كه وانمود مي كرد عضو فرقه «فتوت» يا جوانمردي است همراه با گروهي از جوانان عضو آن فرقه در مراسم ناهاري شركت كرد. خوردن غذا كه به پايان رسيد، نديمه اي آمد تا بر دست هاي آنان آب بريزد. رهبر صحرانشين از شستن دست امتناع ورزيد و گفت: «درست نيست كه مردان بگذارند آب با دست هاي زني ريخته شود» اما شخص ديگري پاسخ داد: «من سال هاست كه به اين خانه مي آيم و هرگز توجه نكرده ام كه كسي كه آب بر دست هاي ما مي ريزد مرد است يا زن»...