کتاب خانه ی ابر و باد نوشته فرشته مولوی
اين اثر درباره زوال چند نسل و نوعي تقدير شومي است كه در فضايي سوررئال و عجيب توصيف شده است. اين اثر نخستين بار در سال 1370 از سوي نشر «شيواي شيراز» منتشر شد. سرخ و سفيد و پيه و دنبهدار. شايد بس كه حياط خانهي حاج آقا علا درندشت و دلباز بود، آسد صالح ميلي به رفتن در خودش نميديد. هنوز قوسي از خورشيد از پس بام بلند خانه پيدا بود. از دالان هم صداي اهن و اهون، يا بسم الله، يا يا الله روضهخوان تازهواردي شنيده نميشد. دلش به شك افتاده بود. روضهي شيخ يحيا چهارم ماه بوده يا سوم ماه؟ روضهي قاسم نوداماد تازه تمام شده بود. ناله و هق هق زنها فروكش كرده بود. يك دم ديگر از ميان موج همهمه و پچپچه، رگههاي زير و تيز خنده به هوا ميرفت. روضهخوان خبره آن است كه پيش از فرو نشستن شيون و زاري، تند و ناگهاني مجلس را ترك كند. اينطوري هم شاهد تغيير حالت مستمعين نميشد، هم خيال ميكردند چند منبر ديگر پيش رو دارد. آسد صالح غافل نبود. اين را هم ميدانست كه بيشتر طالب صداي خوشش- يادگار جوانياش - هستند. گمان نميكرد مهارتي خارقالعاده در آب چشم گرفتن داشته باشد. پا به سن گذاشته، هنوز خوشرو و خوشپوش و بذلهگو و نظرباز بود. سرخ و سفيد و پيه و دنبهدار. ميتوانست هم زنها را به زاري وادارد، هم با لطيفهها و متلكهايش به هرهر و كركر بيندازدشان. بيخود نبود سالي ماهي يك بار هم گذارش به مجالس روضهخواني مردانه نميافتاد. صندلي لهستاني به غژغژ افتاده بود. استكان چاي ميان انگشتهاي كوتاه و سفيد سرد شده بود. آخرين حبهي قندي كه از قندان نقرهي كنار پايش برداشته بود، در دهانش آب شده بود.