کتاب خاندان بودن بروک اثر توماس مان ترجمه مینا سرابی
خالهی مهربانی و دلسوزی داشتم که سالها قبل مرکز «خاندان» ما بود. یعنی هنگامی که چند سال پیش از ایران رفت، رشتهی یکدستی و یکپارچگی کل خانواده به طور کل گسست. وقتی سال گذشته سرطان گرفت و چشم از جهان فروبست، دیگر فاتحهی خانواده هم خوانده شد. کمکم با درگذشت خالهی دوستداشتنیام، همانطور که خاندان بودنبروکها با درگذشت «توماس بودنبروک» رو به زوال رفت، خاندان ما هم از هم پاشیده شد. نه آنکه تغییری در وضعیت اقتصادی و ثبات افراد بوجود آمده باشد، اما همانطور که با شروع قرن بیستم در آلمان، «فردیت» بهتدریج جای زندگی جمعی را گرفت و اولیتهای فردی بر اولویتهای جمعی و به خصوص خانوادگی برتری یافت، در «خاندان» ما نیز دغدغههای فردی مهمتر شد. زمانی بود که مهمانیهای خانوادگی مهمترین تفریح من بود. یعنی دیدن دایی و خاله و پسرداییها و پسرخالهها و دخترداییها و دخترخالهها آنقدر لذتبخش بود که برای لحظاتی از سال که همه در منزل همین خاله مهربان جمع میشدند، ثانیهشماری مىکردم. به خصوص تابستانها، اعضای این «خاندان» کذایی در منزل خاله مهربان اتراق میکردند و نبود حتی یک نفر از این خاندان کم جمعیت، مرا نگران میکرد. حتی اگر مثلا شوهر خالهی بدعنقی در این جمع نبود، شادیام تکمیل نمیشد. حتی روزهایی که همه اعضای «خاندان» سر کار و زندگی خود بودند، حضور خاله در مرکز «خاندان» نظم بهخصوصی بوجود میآورد. ... توماس مان در 1875 در لوبک آلمان به جهان آمد . او نویسندگی را بسیار زود آغاز کرد وبه دنبال رها کردن مدرسه صرفاً به ادبیات پرداخت . در هجده سالگی زاده گاه خودرا ترک گفت و به ایتالیا رفت ودر همان جا بودکه نخستین رمان با اهمیت خود . خانواده بودن بروک ،را نوشت که در 1901 در آلمان انتشار یافت . توماس مان در بیست وشش سالگی با انتشار این رمان به شهرت رسید .خانواده بودن بروک زوال یک خانواده سوداگر («بورژوا»)را در طولسه نسل نشان میدهد . طرح مابعد الطبیعه ای این رمان،که در آن «ذهن» به عنوان دشمن «زندگی »معرفی می شود . تغییرات جامعه سوداگر را در نیمه دوم قرن نوزهم باز می نمایاند . چاپ این کتاب در آلمان به دستور هیتلر ممنوع اعلام گردید .