کتاب حکایت هایی از جوامع الحکایات و لوامع الروایات نوشته زینب یزدانی
توضیحات
کتاب حکایت هایی از جوامع الحکایات و لوامع الروایات نوشته زینب یزدانی
دو اسكندر آورده اند كه وقتي اسكندر رومي در شكارگاهي مي رفت، مردي را ديد كه موي سر ماليده و ناخنان دراز و هياتي عظيم و يك تاي نان در دست گرفته و مي خورد، به نوعي كه اسكندر از آن تعجب نمود. به نزديك او راند و گفت:«اي شخص، چه نامي؟» گفت:«اسكندر» اسكندر گفت:«من هرگز بدين رضا ندهم كه كسي همنام من باشد و افعال و احوال وي نامحدود باشد.» او را گفت:«لطفي بكن، يا نام خود را بگردان يا افعال و احوال را بگردان».
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.