کتاب حکایت سلسله پشت کمانان نوشته رضا جولایی
مجموعه داستان ... اولین قصههایی که من نوشتم، در سالهای ۵۰ تا ۵۵ در مجلهی «فردوسی» منتشر شد. سال ۶۱ هم اولین مجموعه داستانم «حکایت سلسله پشت کمانان» منتشر شد. این اثر درواقع بخشهایی از یک رمان بود. من قصد داشتم در آینده آن را به صورت رمان بنویسم، هرچند هیچگاه این کار را نکردم. این مجموعه داستان را خودم با تیراژ محدود چاپ کردم، اما محمود دولتآبادی آن را خوانده و سراغ من را گرفته بود. آن زمان من در دفتر نشر نو مینشستم. روزی دولتآبادی به آنجا آمد و مرا خیلی تشویق کرد و از کارم تعریف کرد. این تعریف و تشویق انگیزهی بزرگی در من برای ادامهی کار ایجاد کرد.... دستی را روی پیشانی خود احساس کرد. خنکی آن دلچسب بود. از ورای تاریکی آن راهروهای پیچاپیچ بازگشت. حالا در حیاط بود و نور مایل خورشید پاییزی همه چیز را درخشان کرده بود... در این دهلیزها چرخیده بود، اما میترسید تا انتهایش رود. نمیدانست چه چیز در انتظار اوست. سیاهی بود، ظلمات قیرگونه و چیزی که نمی خواست نامش را بر زبان آورد...مرگ...از پدر ژوزف خواست برایش کتاب بخواند، همان قطعه دوست داشتنی: مرگ پرنس آندره...رازی در این قطعه بود که بر همگان اشکار نبود. شاهزاده پرسید: آیا این مرگ است. نه، نمی خواهم بیمرم. من زندگی را دوست دارم. این گلها را...این زمین و آسمانها را و آن جا چه چیز در انتظار من است؟