آذرباد نوشته سیما مقدم
توضیحات
در يکی از شب های تاريك و سرد زمستاني كه طوفان پيرامون خانه جيران زوزه ميكشيد و سراسر بامها و شيروانيها و حياط خانههاي محله را زير برف پنهان كرده بود و سرما گوشه دل اهل خانه را پر كرده بود، سايه شبحگوني پشت قاب كوچك پنجرهاي كه رو به جيران و پسرانش بسته بود ظاهر شد. فؤاد از جا پريد و به شتاب موي در رفت. كسي با نوك انگشت به پنجره ضربه ميزد. او كولهپشتي بر دوش داشت. مهماني كه آن شب گرماي دلش را به سينه سردتان ميبخشيد كسي جز آذرباد نبود!» جملات فوق قسمتي از رمان جذاب و خواندني «آذرباد» نوشته خانم سيما مقدم ميباشد
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.