پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

زندگی نامه و خاطرات

 نامه دانلود کتاب زندگی نامه ,دانلود کتاب خاطرات,دانلود کتاب بیوگرافی افراد مشهور

دانلود کتاب چکیده انقلاب حیدرخان عمو اوغلی اثر رحیم رضازاده ملک

 

 کتابی که پیشرو شما خواننده محترم است به زندگی شخصی بزرگی می پردازد که نامش حیدر است.و تا برگشتش بوطن جز این اسمی نداشت. بغیر از اینکه مانند شهر قفقاز که ضرورت شد بغیر از اسمش یک لقب نیز اضافه کند و نام حیدر همراه تاری وردیوف گردید و اورا با این نام و لقب می شناختند.
بعد از آمدن بوطن رفقا و دوستان در عنوان کردن نامش پیشوند خان نیز را اضافه نمودن و اینگونه به ایشان حیدرخان می نامیدند. و مانند کارهایی که در شهرهای مختلف چون مشهد انجام بود مثل مهندس برق بو و همینطور تهران به او حیدرخان برقی نام مینهادند.
و چون در انقلاب آذربایجان جان نثاری بسیار نمود به حیدرخان عمو اغلی نام نهادند.

بيشك، وقتی از انقلاب صحبت میشود نام بسیار کسان به میان میآید در بيان نيك و بد کسانی که در این دفتر یاد شده اند وجهه ی نظرم حقایق تاریخی است. نوشته های بسیاری که در مدح یا قدح دست اندرکاران انقلاب مشروطه ی ایران نشر شده است در من بی تأثیر است .
.
برای آنکه تا حد ممکن بازندگی حیدرخان عمواوغلی آشنایی حاصل شود به هر مآخذ و نوشته بی که احتمال میدادم و البته میتوانستم سر کشیدم . آنچه را که از نوشته های دیگران درست تشخیص دادم در متن آوردم و در حاشیه گاهی دیگر مآخذی را که در تأیید متن است و همواره آنچه را که مغایر با متن است - والبته از نظر من صحت آنها به تحقیق نپیوسته است ذکر کرده ام. بردمه ی خود میدانم از آقای سید محمد علی جمالزاده که طی نامه یی به تاریخ ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۸ ، آگاهیهایی از احوال حیدرخان عمواوغلی در دسترس من گذاردند ، سپاسگزاری کنم و نیز از دوست مهربانم کورش یاراحمدی که این دفتر به لطف ایشان به چاپخانه رفته است متشکرم.

 

 

دانلود کتاب وقایع روزانه دربار ناصرالدین شاه اثر محمدحسن خان اعتمادالسلطنه

 

 آنچه که در متن ذیل مطالعه می کنید مربوط بخشهای پایانی وقایع روزانه دربار ناصرالدین شاه است که بعنوان مثال آورده م تا با شیوه نوشتاری و موضوع کتاب بهتر و بیشتر آشنا شوید.

  دیشب بندگان همایون بواسطه دردسر شدید بیرون شام میل فرمودند و مراهم احضار کردند بواسطة خستگی نرفتم. حكيم الممالک که میدان را خالی دیده بود هم طبابت کرده بود هم ترجمه روزنامه بیچاره اگر ترجمه ای مشابه معالجه اش باشد زهی بدبختی دارالترجمه، برای در دسر و دوار جناب حكيم على الاطلاق پیاز اجویز کرده بودند و افراط در شرب شراب شیر از ۲ بجای اینکه پاشویه بدهند و مسکن استعمال نمایند مهیچ داده بودند.

خداوند جل شانه که همیشه حافظ وجود همایون است معدل کرده بسلامت ماندند و شب را هم بیرون خوابیدند اشخاصی که در پرده سرای همایون اجازه ورود داشتند، امین السلطان ، سید ابو القاسم ، مردك و آقا حسینهای . بودند. این سفر طالقان را باختصار تشریف آورده اند مرا پرده شهر یاری عبارت از چند چادر قلندری و تجیز سفید چادرهای ماتزمین است که عاریه گرفته اند. امین السلطان باین جهت مأمور شد که ما بین خوابگاه سلطنتی و حرمخانه مبارکه پادشاهی كشيك بكند و آن وجود بالا مقدس را از تطاول خارجی و از تفاضل حراست خودی محفوظ دارد و چنین کرد الحمدالله سالم وفاتم ماندند، خلاصه صبح امروز بشدت سرد بود هیزم بجهت منقل طوری کمیاب بود که تحصیات بخيال هم نمی آمد .

علی العليمه برخاستم لباس پوشیدم مصمم حر ک گردیدم آن زردی که هنوز تازه خیر و عالم در فال جبال ، اعمه خود را پرتو افکن شده بود خسرو ایران زمین ازین نشسته و راه کل را گرفته بالا راندند. من هم سوار شدم متعاقب موکب همایون راندم. بارتفاع چهار هزار ذرع از سطح در با باصل قله کوه آنجایی که کوه گرفته شده از سمت شمال بکلاردشت و از طرف جنوب بطالقان منظر دارد ؛ رسیدیم اصل قله این کوه تخت سلیمان مشهور است و ارتفاع آن چهار هزارو پانصد ذرع است.

در حوالی قله طرف شمال پوشیده از برف است که متجاوز از چهار هزار فرع از روی برف صور شده و این برف در بعضی جاها که قدری گود است تشکیل دریاچه ها داده که اطرافش برف است و آب بطور تفطير الرزين برفها خارج شده در پاچه تشکیل داده که پارچمهای یخ در میان این دریاچه ها شناوری میکند. خادمان حرم جلالت و مسئوران سرادق سلطنت خدر کنار یکی از این دریاچه ها به ناهار افتاده بودند. ما از قله برفی صعود کردیم و از طرف دیگران هبوط نمودیم اگرچه ماموران راه که از طرف پادشاه فرستاده بودند مانع حرکت به مردم شده بودند که کسی با این نیاید، مبادا راه را بگیرند پاسنگی پرتاب شود، با وجود این چون راه خیلی بد بود و سخت و عمودی سراشیب بود قریب به ربع فرسنگ بماك چون سنگ پیاده آمدم، سربازهای ترك ترك انسانيت کردم محض دلتنگی از مسافرت بادراج خرکی گارگاه سنگ میانداختند که سه سنگ از پهلوی من گذشته و بحمدالله مرا نگرفت، بقول مشهور : از من بود ، بجوال کاه گرفت

. و با حالت و اماده بافتاب گردان ناهار خوری شاه رسیدم طاوزان هم بود ، بندگان هما پورا دیدم که دوربین در دست گرفته تماشای مردم را میکرد کمتر کوه پائین میآمدند هر کس بخت و زحمت میامد مشعوف میشدند و خنده میکردند.

ناهاری صرف فرمودند من و طلوزان و دندانساز و میرزا احمد خان در یکجا ناهار خوردیم یعنی ناهار مرا صرف کردند. بندگان پادشاهی تفقد فرمودند نصف قرقاول کباب که خود نصف دیگر را مین فرموده بودند بتوسط سید ابوالقاسم برای من فرستادند. بعد از ناهار جون پناهگاهی نداشتم یعنی آفتاب گردانچی من سر گردان در گوه مانده بود آفتاب هم خالی از حرارت نبود چونکه غالبا درقلة جبال بواسطة لطاعت هوا حرارت آفتاب زیادتر مؤثر است نتوانستم بمانم ، سوار شدم براه افتادم از امین همایون که سازنده راه بود اما از قله کوه هیچ پائین نیامده بود پرسیدم بمنزل چه داریم ؟

گفت فرسخی ، از پستی و بلندی راه سؤال کردم گفت : چون کف دست است. این شخص بزرگوار که جوانی است خوش کار چنانکه ذکر شد پولی گرفته بود با ناظم خلوت که او هم پیر بی خردی است بلکه بعبارت غیر فصیح خر غریبی است آن پول را برادر و از بدون هیچ رعایت بانهایت اختیار میان خود تقسیم کرده بودند و مطالق طالقانیها را بطور بیگاری باینکار را داشته بودند، از حضرت باری و سر کار شهریاری ترسیده بودند بعلاوه تعارفی هم از اهل با ولت و صاحب تبول باسم تعارف ومصادره ماخوذ داشته بودند و بهیچوجه رعایت رعیت بینوا وبالاهل اردوی تا توانرا نکرده بودند! راه تنگ و تا قله سنك و منزل بیدو آذوقه نادیده بهر حال شش فرسخ راه پیمودیم و هر آن وحشت از مرگ داشتیم ، تا عصری بمنزل که پری جان است بی جان رسیدیم میرزا عیسی خان سرتیپ که از امکان است و من او را از پاکان میدانم جلو آمده بود و خانه سید خری را موسوم بسید اباصات گرفته بود ، جای حاضر کرده بود بی اختیار خود را خدمت خان سرتیپ رسانیدم جای خوردم اند کی آسوده قدم فکر شام و شب افتادم .

 

دانلود کتاب کارنامه به دروغ اثر پوران فرخزاد

 

درباره ی ایران و تاریخ کهن و باستانی آن پژوهشگران ایرانشناس و باستان شناسان پژوهنده و سکه سازان وزیر خاکی جویان پرتوان و...

به انگیزه های گوناگون و دیدگاههای دیگرگون چه سیاسی، چه دینی، چه میهنی و چه از سررشکهای سرزمینی و فرآورده های زیرزمینی از دیربازه با خواستهایی یک سویه داستانهایی پیدا و ناپیدا و گمانهایی پر از شاید و باید و شگفت آور برای ما بسیار ساخته و پرداخته اند و سپس از روی مهرا همانها را پیش زمینه و گواهی برای نوشتارها، بررسیها و جستجوهای آینده ی خود بنام دستمایه های راستین و پیشینه های پذیرفته شده در پژوهش بکار گرفته و از آن بهره برداری کرده اند. بدانسانکه خود نیز گاه به گمان افتاده اند که نکند، راست می گوئیم!؟

و نیز برخی همچون ما را سخت شگفت زده کرده اند که اینان اینهمه داستان و افسانه را چگونه و برای چه بهم بافته اند که نمیشود راست را از دروغ باز شناخت این پژوهشگران نامداراگاه چنان چیزهایی را به زیور دفتر آراسته اند که گوتی همانروز درست همان جا بوده اند و سخنانی را که به نگارش کشیده اند خود بگوش خود شنیده و آنچه روی داده خود به چشم خویشتن دیده اند و هیچ گمانی بر آنچه رفته و گفته اند ندارند. بی پروا و بی هیچ دل نگرانی فرموده و نوشته اند و گفتار خود را نیز در پوشش و پرده ای از دوستی و بزرگواری چنان پیچیده اند که کسی از فریشان آگاه نگردد.

تا آنجا که هم میهمان زودباور و بیگناه ما نیز پس از چندی پذیرفتند و دل سپردند که اینان همه بزرگوار روشن روان و دلسوزند و کوشا و میشود به اینهمه چیزها که آنها برای ما نگاشته و میگویند و می نویسند و پژوهش می کنند، چشم بسته دل بست و آنها را بر دیده ی فروتنانه ی خود نهاد و پذیرفت و به نونهالان و فرزندان میهن آموخت و نیز پذیرفتند که اینها همه چیز را میدانند و این مائیم که چیزی نمیدانیم و بگفته ی برخی هم میهنان ساده دل و سرمان نمیشود پس بهتر است به کناری نشسته بگذاریم دست کم این پژوهندگان راستین و این کارگزاران پرتوان جهانی، اینکار را برایمان به رایگان و بگونه ای خداپسندانه انجام دهند و خدای ناکرده شتاب کارشان گرفته نشود و شوخ چشمانه پیش خود گفتند: جایی که اینهمه کننده ی دانا برای کار هست، دیگر چه نیازی به «ماهی نادان این درست همان چیزی بود که آن بیگانگان و دایگان مهربانتر از مادر میخواستند و برای آن سالهای سال - کمی پیش و پس از جنگ نخستین جهانی کوشش و برنامه ریزی کرده و هزینه های هنگفت و سرسام آور در راهش ریخته و گروه بسیاری از دانشمند، پژوهشگر و ایرانشناس را در هر گوشه ای آماده ساخته و بنام دارمغان به جان فرهنگ و گذشته های دور ما انداخته بودند.

آنها همیشه کوشیده بودند که ما خودمان را نادان انگاشته و بپذیریم که هیچگاه از آغاز آن آغازی که خودشان برایمان ساخته و پرداخته اند - چیزی نبوده، نیستیم و نمی توانیم باشیم و با اندوه بسیار این را تا اندازه ی چشمگیر هم بگونه ای برجسته و روشن در میان آنانی که همیشه همه چیز را به آسانی پذیرفته و باز می پذیرند، جا انداخته و پذیرانده اند. شما یکبار، تنها یکبار، رو در روی یک بیگانه به کشورش بد بگوئید ببینید چگونه برافروخته و خشمگین میشود و چه پاسخی به شما میدهد آنگاه خواهید دانست که برای ما چه رویداد سهمگینی پیش آمده است که نه تنها در گفتگوهای روزانه ی خویش بی پروا و نا آگاهانه از خود بد میگوئیم که میگذاریم به سادگی دیگران نیز از ما بدگوئی کنند و خشمی که نداریم هیچ ککمان هم نمی گزد. زیرا در درون خود پذیرفته ایم که کوچک و خوار و.... هستیم و یادمان داده اند و برنامه ریزی کرده اند که از همان روزگار باستان هم چیزی نبوده ایم و اگر دارند برایمان کاوش و بررسی میکنند باید بسیار هم دلمان خوش باشد که این ابر مردان ،روزگار به این خوبی گذشته ی ما را برایمان از زیر خروارها خاک و از درون برگهای پوستین و فرسوده ی گذشته ویرایش و آوانگاری شده بیرون می آورند و پیش رویمان میگذارند.

نوشته های باستانی - چه سنگ نوشته، چه خشت نوشته ها را آنگونه که دلشان میخواهد - برایمان می خوانند و بر آن گزارشهای بزرگوارانه مینویسند دیگر چه مرگمان است که خود را آزار دهیم و کوشش بیهوده کنیم.... و افزودند: هم اینها که می نویسند و به پژوهش کمر بسته اند، برایمان نه بس که بسیار هم هست؟ جز که گمان نمی بردند در این راستا، آنها به جای آنکه درباره ی تاریخ ایران و راستیهای آن سرزمین که همواره چون دری گرانبها بر تارک سرزمینهای جهانی درخشیده و پیوسته چشمهای آزمند فرمانروایان بیشماری را از کوچک و بزرگ بسوی خود کشانیده چیزی بگویند یا بنویسند، بیشتر در اندیشه و آرزوی آنند که چگونه آنرا در پوششی از تاریکی پنهان دارند تا از دید همگان دور بماند و کسی نداند که جنبشهای راستین فرهنگ جهانی در کجا مایه و پایه گرف و کوره راهی از آن میانه برای ایران و دوستداران ایرانی روشن و هویدا گردد. همچنانکه در یادمانهای باستانی و بر جای مانده در جای جای سرزمین ایران و سرزمینهایی که پیش از این ایران زمین بوده نیز آنهایی را که نمی شد جابجا کرد، هر کدامش را که میشد از آن چیزی دریافت و یا جایی از آن ما را راهی مینمود، درست همانرا بریدند و دریدند و سائیدند که نشود و نتوان برداشتی از آن کرد. روزها را پس و پیش کردند زمانها را در هم ریختند، خشت نوشته ها و سنگ نبشته ها را بردند و پنهان کردند و هر چه هم فریاد کردیم پاسخی ندادند.

و سرانجام هنگامیکه در یافتند همه کارها انجام شده بنام ایرانشناس، زبان شناسی و باستانشناس و شناسهای دیگر! دلسوزانه نوشتارها و گفتارهایی در انداختند و به گمان خویش کار تاریخ ایران را ساختند، گذشته از آن در پراکندن دوباره ی نوشتارهای خود نیز آنجاهایی را که از زیر دستشان پیشاپیش در رفته بود و چیزی بر جای مانده بود برداشتند تا کارشان کمبودی نداشته باشد و لغزشی در ی در گامهایشان دیده نشود.

در اینجا باید گفته و یادآوری شود که با اندوه بسیار برخی از دانشمندان و پژوهشگران گرانمایه ی ایرانی که بسیاری از آنان دانشگاهی نیز هستند بی هیچ بررسی و بازنگری به برگردانی این نوشتارها و پراکندن آن در کشور پرداخته و در گسترش هر چه بیشتر پراکنده گوشیهای آنها کوشیدند یا به سخن دیگر، شاید هم به آنان گفته شد که چنین کنند بدانگونه که نوباوگان و جوانان بیگناه ایران و درگیر این تاروپود سردرگم تاریخی گمان بردند که هر چه این ایران شناسان والا جایگاه میگویند درست است و آنچه مینویسند راست است.

 

 

برای خرید کتاب کارنامه به دروغ  نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب خاطره سقوط اندلس اثر احمد رائف ترجمه محمدرضا انصاری

 

الدلس سرزمینی است که قلب من در آن آرام میگیرد و پیوسته در وجدان من حضور دارد و لحظه ای از یادم نمی رود. گاه شبح آن را در عالم رؤیا میبینم. دوست دارم هر سال به آنجا سفر کنم ولی از لحظه ملاقات میترسم قرطبه اشبیلیه طلیطله، برشلوله، غرناطه، جزیره خضراء، مرسیه، رنده ،مرقطه الشبوله شلب، مالقه، بلد الوليد و ....

مرواریدهای گرانبهایی از این گردنبند که در دریاهای سهمگین روزگار ناپدید شدند و صاحبش از غصه دیوانه شد. به دنبال آن، میراث خواران ایله آمدند و آنگاه این فاجعه بزرگ بصورت داستانی درآمد که آن را در شبهای سرد زمستان در کنار بخاری برای سرگرمی نقل می کردند. قرنها گذشت و سختی از نظرها ناپدید شده فاجعه اندلس در گذرگاه تاریک دورانها به خاطره ای مبهم تبدیل گردید؛ همه چیز دگرگون شد و فکر مردم به مصیبتهایی مشغول شد که در مقایسه با از دست دادن این گردن بند قیمتی به مراتب ناگوارتر و دردآورتر است.

من بارها مسافرت کرده ام و به گشت و گذار در کشورهای مختلف پرداخته ام. اما هرگاه که در سفرهایم به سواحل اندلس نزدیک میشوم توانایی فرود آمدن در این سرزمین را در خود نمی بینم؛ چرا که در قلبم هراس شدیدی است که نمیتواند مکانی را ببیند که پدران و نیاکان ما آن را فتح کرده و زنده ساختند ولی سرانجام با ذلت و خواری از آنجا بیرون رانده شدند. چه حیثیتها که در اندلس به باد رفت و چه عزتها که پایمال شد؛ در آنجا بود که نیاکان ما در حالیکه صاحب منصب بودند، قرنها در خفت و خواری غوطه ور شدند.

و از خشم خروشیدند و خیره به هر سو نگریستند، ولی فریاد رس و یاوری ندیدند. روزی خود را همراه خانواده و بعضی از دوستان در مسافرتی پیش بینی نشده، در کنار آرامگاه یوسف بن تاشفین در مغرب یافتم نسیم اندلس میوزید و مشامم را معطر میساخت کود کانم از من در شگفت بودند من در برابر این قهرمان مبارزه شکست دهنده آلفونس ششم و بنیانگذار حکومت مرابطون با کمال فروتنی ایستاده بودم آرامگاه ساده اش که در گوشه ای بی نام و نشان قرار داشت، بر فروتنی من می افزود شاید کسی نمی دانست صاحب آرامگاه کیست؟ فقط تابلوی کوچکی بر فراز قبرش نام و تاریخ درگذشت وی را نشان می داد و تاریخ تولدش بر کسی معلوم نبود.

شاید آرامگاهش نمایانگر زندگی توام با زهد و پارسایی او بود که به آن شهرت داشت. با وجود اینکه وی پر مغرب حکومت داشت و توانست با یک حرکت سریع، سپاه عظیم خود را به اندلس عبور دهد و لشگریان قشتاله را تار و مار کند و ملوک الطوایفی را در آن سامان از بین ببرد و اندلس را بصورت دولتی نیرومند درآورده و مرکز آن را مراکش قرار دهد، با وجود همه اینها تا آخرین لحظات عمرش ساده زندگی کرد خوراک و پوشاکش ناچیز بود و ظواهر دنیا در او هیچ تأثیری نگذاشت و به سوی خود جلب نکرد. او هنگامی که از دنیا رفت حکومت گسترده ای را از خود بجای گذاشت که متأسفانه چالشیدانش، آن را تباه کردند. و این سنت حکومتها و درس تاریخ است.

اتومبیل، مرا با اعضای خانواده ام به سوی «اغمات حرکت داد. آنان همه در حیرت بودند. دختر خردسالم به من گفت: آیا اینهمه راه آمده ایم که قبرستانها را تماشا کنیم؟! با آنکه نخستین بار بود که از این جاده عبور میکردم آن را برای راننده مغربی توصیف می کردم زیرا ویژگیهای آن را از لابلای کتابهای تاریخی بدست آورده بودم. کی ما را به آرامگاه معتمد بن عباد راهنمایی نکرد او ملوک الطوایف بزرگی بود که پر اشبیلیه حکومت میکرد مشاورانش به وی پیشنهاد کردند که در جنگ با آلفونس ششم از یوسف بن تاشفین یاری نخواهد زیرا اگر یوسف برای کمک به آنجا بشتابد تا اندلسی را تحت حکومت خود قرار ندهد هرگز آنجا را ترک نمیکند معتمد در جواب جمله مشهورش به آنان گفت: «شتر چرالی بهتر از خوک چرانی است و مقصودش این بود که تسلیم شدن به یک سلطان مسلمان بهتر است از پیروی کردن پادشاهی قشتالی - این سخن هر چند از جوشش یک مسلمان در لحظه ای واقعی حکایت می کند، لیکن این جوشش پس از پیروزی در میدانهای نبرد و هنگام تقسیم غنایم. که یوسف هرگز به آنها چشم نداشت فرو نشست و یوسف فهمید که تنها مشکل الدلس حکومت ملوک الطوایفی است از اینرو در صدد برآمد این نوع حکومت را از میان بردارد و دولتی نیرومند تشکیل یوسف این هدف را با مسالمت به پادشاهان عرضه داشت ولی آنها نپذیرفتند، ناگزیر یوسف به جنگ با آنان برخاست و پیروز شد، آنگاه معتمد و دیگران را اسیر کرده و به «اغمات انتقال داد و در آنجا زندانی کرد تا در زندان جان سپردند. به عقيده من، یوسف با اسیران بخوبی رفتار کرده است. زیرا به مقتضای زمان، کیفر آنان کشتن بوده است و این کیفر با جرمشان که تضعیف اتحاد مسلمانان بوده، تناسب داشته است.

نزدیک بود از همان راهی که آمده بودیم بازگردیم زیرا کسی را نیافتیم که معتمد ین عباده را بشناسد. من فکر کردم را که تاریخ اسلام به ما میدهد به کمک احساساتی که عقل و بینش را از ما نگیرد، مورد دقت قرار دهیم. لازم است تاریخ اندلس یا لااقل فصول اخیر آن را که محرک احساسات ساست یا بینشی عمیق بخوانیم، چرا که مسلمانان در طول قرنها بخاطر عوامل گوناگونی در دین خود سهل انگاری کردند که اینجا مجال بررسی و تحلیل آن نیست. بررسی تاریخ اسلام برای مبلغانی ن که اسلام را بعنوان یک دین برگزیده اند و میخواهند در بنای ساختمان عظیم آن، خشتی بر سایر خشتها بگذارند مهم و ضروری است و یکی از بزرگترین فصولی که در تاریخ اسلام وجود دارد تاریخ اندلس است که متأسفانه از دست ما رفته یا خود آن را از دست داده ایم.

بر ما لازم است لااقل این بخش از تاریخ اسلام را با دقت بخوانیم و گذر از دریاهای آتش و زیتون را بیاموزیم و در نزدیکترین فرصت ممکن خود را از موقعیت درد آوری که در آن قرار داریم، نجات دهیم، ما نیز مانند گذشتگان خود در حال ضعف و نابودی هستیم و اگر آن روز تنها اندلس از دست رفت امروز خدای نخواسته بیش از یک کشور از دست خواهد رفت. در کشور اسلامی آلبانی مسلمانان مراسم دینی خود را از ترس پلیس و حکومت قشتالی مخفیانه انجام میدهند حکومتی که حتی علامت صلیب را برداشته و بجای آن پرچم شیطانی سرخ رنگی را بالا برده و منکر خداست مردم را بسوی عصری باز می گرداند که قرنهاست بشریت آن را پشت سر گذاشته است. یعنی همان عصر بت پرستی که بنی در قیافه ستمگران، چهارزانو روی تخت خود نشسته و تختش را بر تلی از جمجمه های مسلمانان گذاشته است در همین آلبانی مسلمانان پیمان تسلیم را به دست خود امضاء کردند، غافل از آنکه همان نابودی ای که پیشینیانشان در غرناطه دچارش شدند، در کمین آنان است.

آنچه در یوگلاوی میگذرد همان چیزی است که در آلبانی بوجود آمده است ! قبرس اسلامی در حال احتضار است و زمامدارش از آن سوی دریا از پادشاهان بنی سرین کمک می طلبند و پاسخی نمیشنوند آنجا جز سوگواری و دلسوزی و اندوه که قشتالی ها پر سر قبرس آوردند چیزی وجود ندارد. توضیح این مطالب را در همین کتاب خواهید خواند. باید گفت که تاریخ گذشته با وضع کنونی ما در هم آمیخته است و آن سرفصل شرافتمندانه، از گذشته نزدیک و وضع حاضر جدا شده است. آنچه در طول قرنهای قبل رخ داده امروز نیز رخ میدهد امروز گویا ما در غرناطه زندگی می کنیم و پیمان تسلیم را امضاء کرده ایم و در انتظار نابودی .هستیم دشمن همان راهی را می پیماید که در گذشته نزدیک پیمود.

کنند و پیوسته سلاطین بنی احمرا با قلبی پر از کینه و با حرص شدید تخت و سلطنت پر کشورهای اسلامی حکومت میرانند و با آینده کشور و مردم بازی می کنند و قشقالیها همه روزه سرزمینهای جدیدی بدست میآورند و بیان سلاطین بنی احمر کینه و دشمنی ایجاد می مصلحان و مبلغان اسلامی هرچه فریاد می کشند صدایشان به گوش نمی رسد، چرا که از آنسو نعره های گروهی بلند است که جیره خوار قشتالی ها شده اند تا لاله مجروحان و مصیبت زدگانی که کشورشان از دست رفته و صدای اذان در میانشان خاموش شده، پنهان کنند. قشتانیها شش ایالت اسلامی را در جنوب روسیه بلعیدند و مساجدشان را به موزه تبدیل کردند و درهای آن را به روی فرزندان اندلس که برای تماشا می آمدند گشودند کشورهایی هم که هنوز در برابر دشمن عقب نشینی نکرده اند باید در انتظار عدالت و بزرگواری قشتالیها باشند.

 

 

برای خرید کتاب خاطره سقوط اندلس نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.